معنی جای سکنی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
سکنی. [س ُ نا] (ع اِ) جای باش. (منتهی الارب). جای ساکن شدن در جایی. (آنندراج). || خانه. || باشش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || باشنده ٔ خانه. (غیاث) (آنندراج).
سکنی کردن
سکنی کردن. [س ُ نا ک َ دَ] (مص مرکب) مسکن کردن. جای گرفتن. (فرهنگ فارسی معین).
سکنی گزیدن
سکنی گزیدن. [س ُ نا گ ُ دَ] (مص مرکب) سکنی کردن. (از فرهنگ فارسی معین).
عربی به فارسی
مسکونی , وابسته به اقامت , قابل سکنی , محلی
فرهنگ فارسی هوشیار
جای ساکن شدن در جایی
سکنی گزیدن
خانه گرفتن باشیدن (مصدر) مسکن کردن جای گرفتن.
سکنی کردن
خانه گرفتن باشیدن (مصدر) مسکن کردن جای گرفتن.
فرهنگ معین
(سُ نا) [ع.] (اِ.) مسکن، جای اقامت.
فارسی به عربی
استمرار، سکن، شغل
قابل سکنی
سکنی، صالح للسکن، غیر صالح للسکن
قابلیت سکنی
صلاحیه السکن
محل سکنی
من قبل
فرهنگ فارسی آزاد
سُکْنی، (سَکَنَ- یَسْکُنُ) منزل کردن- سکونت کردن- اقامت گزیدن- محل اقامت- مسکن
معادل ابجد
154